کد خبر: ۷۶۷۸
۱۸ آذر ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۰

گردهمایی نخستین فارغ‌التحصیلان دانشکده ادبیات

۲۴ شهریور ماه، جمعی از فارغ‌التحصیلان دانشگاه جهاددانشگاهی مشهد، ورودی‌های سال ۱۳۶۲ یعنی نخستین گروه دانشجویان بعد از انقلاب فرهنگی، بعد از ۳۰ سال گرد هم آمدند.

شادی شاملو| دوران دانشجویی و دانش‌آموزی روز‌های خوب زندگی است. روز‌هایی که با تمام تلخی‌ها و سختی‌ها، شیرینی‌هایش بیشتر زیر زبانت می‌ماند. روز‌هایی پر از خوشی‌های ساده، دورهمی‌های کوچک، زمانی که هنوز سنگینی بار روزگار روی شانه‌هایت فشار نیاورده است. اما تا چشم بهم می‌زنی روز‌ها می‌گذرند. مدرکت را گرفتی و باید شیرجه بروی در زندگی و از همکلاسی‌هایت خداحافظی کنی.

معلوم نیست کی بتوانید دوباره دور هم جمع شوید. اما ناگهان می‌بینی یک همکلاسی کاری کرده کارستان و همه را بعد از سال‌های زیاد دور هم جمع کرده است و قراری گذاشته تا آن روز‌های خوب دوباره مرور شود. ۲۴ شهریور ماه، جمعی از فارغ‌التحصیلان دانشگاه جهاددانشگاهی مشهد، ورودی‌های سال ۱۳۶۲ یعنی نخستین گروه دانشجویان بعد از انقلاب فرهنگی، بعد از ۳۰ سال گرد هم آمدند تا بگویند روی کدام پله روزگار ایستاده‌اند.


شروع با گروه تلگرامی

قرار گردهمایی ساعت ۹ صبح و در ساختمان تربیت معلم شهید کامیاب نبش خیابان دانشسراست. اول صبحی دیدن حیاط همیشه سبز این مجموعه، حال آدم را جا می‌آورد. خانم نقیبی یکی از همان دانشجویان قدیمی که ما را به این مراسم دعوت کرده است، به داخل راهنمایی‌مان می‌کند. او می‌گوید: ما دانشجویان ورودی سال ۱۳۶۲ در دانشگاه ادبیات دکتر شریعتی درس خوانده‌ایم؛ ساختمانی که امروز در اختیار جهاد دانشگاهی است. 

به طبقه بالا می‌رویم و در انتظار رسیدن همکلاسی‌ها به صحبتمان ادامه می‌دهیم. او مسئولیت گردهم آمدن همکلاسی‌هایش را به عهده داشته است و در حال حاضر ساکن نیشابور است. می‌گوید: مدت‌ها به این فکر بودم که همشاگردی‌هایم را ببینم. درباره چندنفرشان کم و بیش می‌دانستم و شماره پنج نفر را هم داشتم.

تقریبا از دوماه پیش با همان پنج‌شماره، گروه تلگرامی تشکیل دادم و کم‌کم شماره‌ها بیشتر شد تا تقریبا هر ۳۰ نفر همکلاسی جمع شدیم. البته دونفر را اصلا نتوانستم پیداکنم. باقی هم هرکدام در یک گوشه از ایران بودند. بالاخره برنامه جور شد و همه امروز آمده‌اند.

 

یاد باد آن روزگاران یاد باد

در حین صحبت‌کردن، دانشجویان قدیمی از راه می‌رسند و بازار احوالپرسی حسابی گرم می‌شود. خانم‌ها با خوشحالی همدیگر را بغل و روبوسی می‌کنند. چشم‌ها از شادی دیدار بعد از ۳۰ سال برق می‌زند. یکی از آقایان همین‌که وارد می‌شود با صدایی بلند و سرشار از شادمانی می‌گوید: یاد باد آن روزگاران یاد باد.

همه سرگرم رد و بدل کردن اطلاعات هستند؛ از تعداد بچه‌هایشان می‌گویند. یکی می‌گوید من نوه دارم و دیگری فرزندش هنوز کوچک است. اما خانم نقیبی صحبتش را اینطور ادامه می‌دهد: تاریخ ۲۴ شهریور را برای دیدار مشخص کردیم تا دورهم جمع شویم. من به دنبال گرفتن مجوز برای این گردهمایی رفتم.

می‌خواستم جایی در مهمانسرای حضرت بگیرم که ممکن نشد. بعد از جستجو‌های فراوان توانستیم این‌جا را کرایه کنیم که هم از سالن کنفرانسش استفاده کنیم و هم برای برنامه صرف غذا سالن مجزایی دارد.

ساعت از نه و نیم گذشته است. همشاگردی‌های قدیم در سالن می‌نشینند و سرود جمهوری اسلامی پخش می‌شود و بعد از آن یکی از آقایان به یاد روز‌های گذشته تلاوت قرآن را به عهده می‌گیرد.  

 

همشاگردی سلام

 

بگویید چندتا نوه دارید؟

بعد از تلاوت قرآن خانم نقیبی از جمع می‌خواهد تک‌تک خودشان را معرفی کنند و بگویند در این مدت چه کرده‌اند. یکی از خانم‌ها  با لحن طنزگونه می‌گوید: همه بگویند چند فرزند و نوه دارند؛ و همه می‌خندند.

معرفی از سمت آقایان شروع می‌شود. اصغر بهمن‌آبادی هدف از این گردهمایی را انتقال تجربه و آشنایی با همدیگر می‌داند و بسیار از خانم نقیبی تشکر می‌کند که همه را دور هم جمع کرده است. او برعکس همه همکارانش بعد از فارغ‌التحصیلی در سپاه خدمت کرده و بعد از ۲۳ سال خدمت، بازنشسته شده است.

بعد از او نوبت علی اوسط خان‌جانی عضو هیئت  علمی دانشگاه آزاد چالوس است. باخنده می‌گوید: من صاحب سه فروند و نوه هستم. همه برایش دست می‌زنند، وقتی ادامه می‌دهد: این روز‌ها درحال تدارک عروسی دختر کوچکم هستم. صدای همه بالا می‌گیرد و بیشتر دست می‌زنند که حتما به عروسی دعوتشان کنند.

دکتر عبدالرحیم حقدادی، سومین نفر است. او می‌گوید: من هم وارد آموزش و پرورش نشد‌م بلکه درسم را ادامه داد‌م. ارشد‌م را در دانشگاه اصفهان و دکترایم را از دانشگاه تهران گرفتم. اکنون نیز عضو هیئت علمی دانشگاه نیشابور هستم و ساکن بیرجند.

آقای حقدادی دل پری از شرایط حاکم بر دانشگاه‌ها دارد و می‌گوید: اصلا آن فضای علمی و معنوی دیگر وجود ندارد و دانشجو هیچ احترامی برای استادش قائل نیست. او در پایان صحبت‌ها‌یش دوبیت شعر تقدیم دوستانش می‌کند:
چو گویی که بام خرد دوختم
همه آنچه می‌باید آموختم
که نقد بازی کند روزگار
  که بنشاندت پیش آموزگار


کادر آموزش و پرورش باعث افتخار است

بعد از آقایان نوبت به خانم‌ها می‌رسد. خانم دکتر مرضیه آباد چهارمین نفر از خانم‌ها‌ست که درباره خودش و ۳۰ سال گذشته تعریف می‌کند. او ابتدا کلی بابت انتخاب این مکان تشکر می‌کند، چون به‌قول خودش دوسال از بهترین سال‌های عمرش را در این دانشگاه گذرانده است.

او سال ۵۵ و ۵۶ در دانشسرای مقدماتی دیپلم آموزش ابتدایی گرفته است و به همین دلیل، چون تعهد به خدمت داشته، نمی‌توانسته وارد دانشگاه شود. می‌گوید: اتفاقاتی که در آن روز‌ها برای من افتاد فراوان برای شاگردانم تعریف می‌کنم.

درسال ۵۶ در مسیر هر روزه‌ام از خانه یعنی خواجه‌ربیع به محل کارم که منطقه ۲ آن زمان بود، با خانمی آشنا شدم که مسیرش برعکس من بود. یادم نمی‌رود که برای گرفتن اجازه ورود به دانشگاه مدت ۲۰ روز در دفتر مدیر آموزش و پرورش بست نشستم.

روز آخر با چشمانی گریان و خسته و ناراحت انتظار می‌کشیدم، چون از بخت بد، آن روز، زنبور هم نیشم زده بود. خلاصه همان خانم همسفر هرروزم را دیدم. با اشک همه چیز را برایش تعریف کردم.

او هم که گویا سمتی داشت، مرا مقابل چشمان همه ثبت نام کرد؛ بدون اینکه کسی اعتراضی بکند. می‌خواهم بگویم با مشکلات فراوان درسم را ادامه دادم و تا مقطع دکترا خواندم. شده بار‌ها مرا سرزنش کرده‌اند که چرا کارمند آموزش و پرورش شدم، اما من با کش و قوس‌های فراوان وارد این سازمان شدم و به آن افتخار می‌کنم.


بانوی نابینا 

نوبت خانم پروین غلامی است؛ بانوی نابینای جمع که با همسرش آمده و به‌قول خودش تنها کسی است که زندگی‌اش با دیگران فرق دارد. ابتدای صحبت‌هایش از پدری تشکر می‌کند که در قید حیات نیست و با وجوداینکه کشاورز بود و بی‌سواد، تمام زندگی‌اش را وقف او کرد و ترجیح داد شهرش را ترک کند و به مشهد بیاید تا دخترش بتواند در مدرسه استثنایی درس بخواند.

او می‌گوید: من رشته تحصیلی زبان و ادبیات عرب را انتخاب کردم، چون آموزش و پرورش استثنایی، معلم عربی نداشت. از همان سال اول، هم تدریس می‌کردم و هم درس می‌خواندم تا اینکه خانم جهان‌بخش همکلاسی‌ام وارد زندگی من شد و باعث شد که من نقص عضوم را نادیده بگیرم و پیش بروم.

او در تمام لحظات کمک من بود. من هم تمام مدت کار می‌کردم. ۳۶ ساعت در هفته ساعات کاری‌ام بود؛ از ادبیات فارسی و انگلیسی و عربی گرفته تا مدتی هم معلم پرورشی بودم. با بچه‌های نابینا تئاتر و سرود هم کار می‌کردم. او در پایان یک بیت شعر از سروده‌هایش نیز می‌خواند.
زندگی یعنی شکفتن، رفتن و پروازکردن

 

مقابله با افت تحصیلی دانش‌آموزان خوزستان

نسرین خضوعی یکی از دیگر از همکلاسی‌هاست که در این فاصله ۳۰ ساله به‌جز تدریس، تحقیق و پژوهش هم کرده است. او بعد از فارغ‌التحصیلی در دبیرستان شروع به کار کرده و فلسفه و ادبیات عرب تدریس می‌کرده.

مدتی در خوزستان بوده است و در امیدیه و شهرستان بهبهان و منطقه نفت‌خیز آقاجاری. می‌گوید: از همان اول تدریس نکردم بلکه پژوهش و تحقیق می‌کردم. به‌نظر من در جامعه ما آموزش‌های منظمی برای پژوهش وجود ندارد و ما باید عین بولدوزر جاده را هموار کنیم.

من توانستم با ارائه طرحم، بررسی آن و تصویبش جلوی افت تحصیلی دانش‌آموزان استان خوزستان را بگیرم. یکی از طرح‌های من، با کمک خانم دکتر گویا مسئول مجله رشد و دکتر کیامنش و دکتر چایچی در سازمان فرهنگی یونسکو مطرح شد. من روش اقدام پژوهشی را به‌جای تحقیقات آموزشی ارائه کردم که تصویب شد. او درباره تفاوت این دوطرح می‌گوید: معلم در روش اقدام‌پژوهشی می‌تواند در کلاس درس مشکلاتی را که می‌بیند منعکس و مطرح کند چه آموزشی، چه روحی و فرهنگی.

من در لرستان، یزد و خوزستان کار کردم و با ۲۵ سال سابقه کار خودم را بازنشسته کردم، اما در بخش خصوصی آموزش و پرورش به‌خاطر ایده‌هایم کار می‌کنم. او ادامه می‌دهد: دیر ازدواج کردم و جهیزیه من فقط یک ماشین کتاب بود که الان در کتابخانه تخصصی اهواز، دانشجویان معماری و عرفان و ادبیات فارسی از آن استفاده می‌کنند.

یکی از خواسته‌هایم داشتن چاپخانه‌ای است تا مشکلات اساتید و دانشجویان برای چاپ کتاب‌هایشان را برطرف کنم. خانم خضوعی همه را دعوت می‌کند تا جلسه بعد را در خوزستان دور هم جمع شوند. آن‌هم در فصل زمستان که بهترین هوا را دارد. او هم چند بیتی از اشعار کتابش «آسمان و دریا» که در خوزستان چاپ شده، تقدیم دوستانش می‌کند.
دوست دارم زندگی را 
زندگی دردشت‌ها 
آزادی 
آن بیکرانگی را ...

 

سخن معلم همانند شیر مادر است

هنوز چند نفر از همکلاسی‌ها مانده‌اند که از خودشان بگویند که خانم نقیبی خبر می‌دهد دکتر محمد فاضل استاد قدیمی‌شان آمده است. همه از جا بلند می‌شوند و به حیاط تربیت معلم می‌روند و دور استادنشان جمع می‌شوند و عکس دسته‌جمعی در کنار درخت‌های چنار سر به فلک کشیده دانشگاه شهید کامیاب می‌گیرند.

در سالن کنفرانس، دکتر فاضل با لهجه شیرین کردی‌اش از زندگی‌اش می‌گوید؛ از سختی‌ها و محرومیت‌های کودکی و دوران جوانی شروع می‌کند تا زمانی که به عنوان معلم در آموزش و پرورش شروع به‌کارکرده است. استاد می‌گوید: این عواطف و محبت شماست که امروز به من نیرو می‌دهد تا سخن بگویم. سخن معلم همانند شیر مادر است...  



* این گزارش شنبه  ۳ مهر ۱۳۹۵ در شماره ۲۱۴ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.

ارسال نظر